سنگ صبور
سلام. حالت چطور است؟ از انگشتان کرخت شده و دستان ترک خورده و گونه های قرمز شده ات که بگذریم، شاید بتوان به گرمی که در دلت وجود دارد اندکی دل خوش داشت. از حال و هوای دلت برایم بگو. آدم ها، خانه ها، و سیمای شهر در آنجا چه رنگیست؟ دنیای دلت چه قدریست؟ زندگی را چگونه و از چه دریچه ای می بینی؟ می دانم غم نان و دست و پا زدن در فقر شاید به تو فرصت نداده باشد که حتی بخواهی به دلت فکر کنی اما لااقل امیدوارم که پاک و بی کینه بماند.
چند هفته پیش که به نمایشگاه صنعت رفته بودیم جالب تر از همه برایم حضور کودکان به سن تو و حتی کوچکتر بود که به همراه پدر و مادرشان به آنجا آمده بودند. آنجا نیز چقدر به تو فکر می کردم. به دنیایی که آنها از هم اکنون برای خود می سازند و دنیایی که تو روز و شب را در آن سپری می کنی. این کجا و آن کجا ؟
و ما هر روز چه بی اعتنا از مقابل تو می گذریم و هرگز حتی به این نمی اندیشیم که در قبال تو و آینده ات مسئولیم.
اگر این منیت ها کنار می رفت و فقط گاهی خودمان را جای تو می گذاشتیم... به راستی که ما انسان ها چقدر خودخواه و فراموشکاریم.
Design By : Night Melody |